بمب گذاری در دانشکده پرستاری و مامایی شهید بهشتی!

(اصل ماجرا:امروز،یکشنبه،2اسفند 88،ساعت 1:50 دانشکده از همه کارکنان و اساتید و دانشجویان

خالی شد!

مسئولین دانشکده بدون دادن هیچ توضیحی،همه دانشجویان رو به بیرون از دانشکده هدایت کردند!

طبق گفته برخی افراد،بر اساس خبری که به مسئولین داده شده،شایعه کار گذاری بمب

 دردانشکده،علت این امر بوده است!)

خوب...این اصل ماجرا بود و اما حاشیه ها و حرف و حدیث های پیرامون این ماجرا که به زبان طنز نوشته

 شده که همراه با چند تا عکس واستون میذارم.حتما نظر بدین!

.

.

.

چی شده؟این سوالی بود که همه از هم می پرسیدن!اما کسی نبود جوابی بده! اینجا هیچ وقت

 کسی نبود که جواب آدمو بده!همه ریختن جلوی دانشکده!یه عده خوشحال،یه عده متعجب،یه عده

 کنجکاو،یه عده متاسف و یه عده مضطرب و یه عده عصبانی...

خوشحال از اینکه کلاس یه ساعت زودتر تعطیل شد!متعجب از اینکه این دیگه چه صیغه ایه!کنجکاو از

اینکه یکی به من بگه اینجا چه خبره؟متاسف از اینکه چرا این بلاها سر ما میاد؟مضطرب از اینکه اگه

اتفاقی بیفته مسئولیتش با کیه؟عصبانی از اینکه چرا این دانشجوها حرف گوش نمیدن.....آقا برو دیگه!

شایعه کردن بمب کار گذاشتن!اونم تو دانشکده ما؟

کیا؟چرا؟چرا اینجا؟

تروریستا؟منافقا؟ضد انقلابا؟بابا دانشکده ما که هیچی،اصلا دانشگاه ما اهل این بازیا نیست.بچه های ما

 که برو بچ خوبی هستند.آروم.سر به زیر.درس خون.کاری به این کارا ندارند.چرا باید اینجا بمب کار

بذارن؟آخه کدوم احمقی میاد اینجا بمب کار بذاره!این ساختمون که همین طوری داره میاد پایین!دیگه

 احتیاجی به بمب نداره!

بعضیا میگن اینا کاره بچه های خودیه.ربطی به سیاست میاست هم نداره!هدفشون هم تسریع پایین

 اومدن ساختمون دانشکدس!فرض میگیریم حالا حالا ها این ساختمون نخواد بیاد پایین،اون وقت تکلیف

چیه؟بلاخره باید بریم نیایش یا نه؟

یکی میگفت میترسم همون ساختمون نیمه خراب هم کلا خراب شه،مجبور بشیم کلاس هارو

توخیابونوپارک های نزدیک دانشکده برگذار کنیم!

از یکی شنیدم میگفت باید بودین و میدیدین بعضی از استادا که فقط ادعای انسان دوستی

 میکنن،وقتی کلمه بمب رو شنیدن،چه طوری شال وکلاه کردن و گازشو گرفتنو رفتن.البته بعضی ازاساتید

 و مسئولین حالا به دلیل حس مسئولیت یا از روی اجبار،تا خالی کردن کل ساختمون،تو حیاط

(نه توساختمون) ژمنتظر موندن!

بعضی ها هم نگران ماشینشون بودن!حتی ازساختمون هدیه پاشودن اومدن اینجا ماشینشونو نجات

 بدن!آخه دیگه پارکینگشون امن نبود!

این وسط ، بروبچ پایگاه مقاومت  روبروی دانشکده هم احساس خطر کرده بودند و سعی داشتند بچه

هارو متفرق کنن.حالا چه با زبون خوش،چه با همون زبون خوش(فکر بد نکنین).

عجب اوضایی شده بود.ریاست محترمه دانشکده خودش شخصا تو متفرق کردن بچه ها،اون هم با اون

روی خوش معروفشون،به سربازها کمک میکردند!البته این کارشون از روی احساس مسئولیتشون بود!

فقط نمیدونم این احساسه لطیف کجا بود،وقتی ما بهشون هشدار میدادیم که ساختمون داره کم کم با

همه مخلفاتش رو سرمون خراب میشه!شاید اگه به صورت خود به خودی رو سرمون خراب بشه موردی

 نداره،فقط نباید با بمب رو سرمون خراب بشه!

ادامه دارد ...